نزدیک زمستان است
برایت از وسوسه های دنیا می گویم /............ چه کنم که با گمراه شدن های بسیارت ، ملکوت را به لرزه می اندازی !/............ به جای به پشت نگریستن ، به بالا چشم بدوز /.......... مرا به یاد بیاور / یار اینجاست / چشم به راه حقیقی تو ! /.............. کودکی ات را به یاد بیاور ! /......... بهار عمرت را با ریزش بی موقع به باد داده ای ! /....... تابستان دلت را ثمرات به بار ننشسته! چراغانی نکردند /............ مرگ برگها را دیدی و پاییز عمر را باور نکردی ! /...... کسی این جا خودش را گم کرده !نزدیک زمستان است !/..........کسی یادش نمی رود که تو به دروغ چه گفتی /و در این پیروزی حقیرانه با ابلیس هم نشین شدی ! .........مهر ورزی و بخشش و گذشت را به فرداها وعده دادی ! /...... به نفست بی مهابا ! اختیار سپردی /.......مهربانی روحت را در بین ابرها جا گذاشتی و نوازش ها را در مشت فشردی !/......... کبر را آبرو خواندی ! وخواری یار را خندیدی /.........دنیا را با قهر در آمیختی و در میان انبوه دوستان ، تنها ماندی !/............ با خود چه کردی ! .........یار دلواپس توست ! به سوی دوست باز گرد و یار را در مهر خود سهیم کن /..........با عشق در آمیز و تهی از امیال شو ! /...... که یار ساحت روحانی عشق را می طلبد /...... نزدیک .... زمستان ..... است ..../ مرگ را باور کن !!.....................د
یکشنبه 24 بهمن 1389 - 12:17:42 PM