شوق غزل
امشب از شوق غزل شعر تو فریادم کرد....../ دل که در حزن تو می سوخت ،غزل یادم کرد......./عشق می رفت در این حادثه تا پیر شود......./ناگهان یاد تو خاکستر پر بادم کرد......./پی اکسیر تو ای عشق چو ویرانه شدم ......./صحبت از جام می و روی تو آبادم کرد......./هر چه از غیر رسد بند اسارت بندد ......./ دوست آنست که با یک نگه آزادم کرد ......./آسمان حرمت این بارقه را می دانست ......./که به غریدن یک صاعقه آزادم کرد ......./شب سحر گشت . "ازان" فاصله هارابرداشت ......./آسمان با غم عرفانی خود شادم کرد ................ع
شنبه 7 اسفند 1389 - 7:19:54 PM