به یک همشاگردی
به تو بسیار می اندیشم ، هنوز هم ...../ به تو که آنجا کنارم نشسته بودی ، با دست های کوچکت بر دامن...../ کودکی در کلاس درس ، این تو بودی !! ...../ تو ،حق داشتی گریه کنی ، ای همیشه به اندوه خود وفادار!...../ امروز هم تو را دیدم ! هنوز نشسته با بغض ، با همان حالت ...../و همان اشک ها بر گونه هایت ...../ آن چنان که انگار این سال ها ، کوچک ترین حرکتی نکرده ای ...../ و همان درد ، در چشمانت نمایان بود...../ و همان مگس خانگی که می خواست بین لبانت لانه کند !!...../آ] دوست من !! ای قدیمی !! مگر عاشق باشی ، ورنه به هر شیوه که نگاهت می کنم ، پریشان حالی بیش نیستی ................ع
پنجشنبه 12 اسفند 1389 - 4:13:22 PM