اینجا سکوت،گوشت را کرمیکند
من"همچون "قطره ای بر نیلوفر"،،.....وشبنمی افتاده به چنگ شب...این شب حیات!......آرام و بی نشان،.....ودر آرزوی سرزدن آفتاب مرگ......،نشسته ام......وچشم های خاموشم را.....بر فراز همه ی شعر ها و عشق ها !دوخته ام.......ای پرستوهای بی بهار من !.....ای قاصدکهای آواره در باد ،،،......باز گردید!......و تو ای تشنه ی مجروح و عزیز من !........چشم هایت را از من بردار....و ببند!که ...من از دیدن آن ها ،رنج می برم..........عزیزم ،دلم حلقوم تشنه ای ست......در زیر باران بهارینی که.....از غیب بر زمین فرو می کوبد.....ومی بارد و می بارد......هر قطره کلمه ای.... زلال!.... که در آغازش ....هیچ نبود....عزیزم ،پروانه ی من گریخت!....... به سبک باری یک خیال،......به پریشانی یک آرزو،در اعماق وجود........چه می دانم ،چگونه؟........من از تنهایی این اتاق ،گریختم........خود را در پی تورهاکردم........در را گشودم ،....بیرون رانگریستم.....هیچ بود!......کویر بود و آسمان بود وسکوت!........عزیزم پشت تنهایی من!....اگر سر رسیدی......گوش هایت را بگیر.....این جا سکوت گوشت را کر می کند..............,ع
سه شنبه 13 اردیبهشت 1390 - 8:59:07 PM