خواهش
اگر تمنای مرا می دانستی از سر شوق می آمدی ....../ شوق دیدار زنی که از نیاز ، درنگ نمی کند تا ببیند !.../ تو عریانی یا در ردای شرم پنهانی ولی هر چه بود و نبود ، می دانی ..../ امروز نمی توانم در آغوشت گیرم ، می دانم ...../ صورتی زیبا دارم واما تو بیش از هر چیز برده ای زیبا می خواهی تا بگریاندت !..../ پس از آن هر گاه تو را می خواستم در این بیغوله آباد تو سودایم بودی و به تو می اندیشیدم ......./ سپس چیزی در خیال می آمد و آزادم می کرد و همه چیز متلاشی میشد ....../ و ویران می کرد سراسر آن چه از پیش تر ها برایم مانده بود....../ و این بار ما با هم اشارتی کردیم و رسیدیم به خنکای عطشناک عشقمان برای باری دیگر ................ع
پنجشنبه 12 اسفند 1389 - 4:32:41 PM