برایت از زندگی می گویم
هر گاه احساس تنهایی می کنم ، چشمانم را می بندم و خودم را به خود می خوانم ... می گویم : من با تو هستم ! در لحظه لحظه ی زندگی ات ، در هر تپش قلبت !! من در وجودت جریان دارم ! به نگاهم نگاه می کنم ، روی ساحل ماسه ای با تو قدم می زنم و نرمی ماسه ها را زیر پاهایم احساس می کنم !! به آسمان رنگ پریده سلام می کنم و برای خورشید بوسه ای می فرستم !! دست در گریبان پنجره فرو می روم و می گذارم پرنده ی باد در وجودم لانه کند ،،، به زمین نگاه می کنم و آن را لمس می کنم !! خاک یعنی زندگی ! در خیالم به آب می رسم .... صاف و بی خیال !! آبی و سر زنده ! ... خم می شوم و انعکاس من ! من تصویر . مرا به خود می آورد ... به خود می گویم : مرا پاک گردان . مثل تولدم ! مرا باور کن . از مهر خود ، از عشق خود ! مرا پناه ده ، برای باور خود ! مرا امیدی نیست جز ناز نگاهت !!! مرا غمگساری نیست جز دستان مهربانت !! برایت از زندگی می گویم!
یکشنبه 24 بهمن 1389 - 12:17:42 PM